حسرت
وقتی دل ارزش خودش رو از دست میدهد
وقتی چشمهات دیگه اشکی برای ریختن نداره
وقتی دیگه قدرت فریاد زدن هم نداشته باشی
وقتی دیگه هرچی دل تنگت هم خواسته باشه گفته باشی
وقتی دیگه دفتروقلم هم تنهات گذاشته باشه
وقتی از درون تمام وجودت یخ بزنه
وقتی چشم ازدنیا ببندی وآرزوی مرگ بکنی
وقتی احساس کنی دیگه هیچ کس تورو درک نمیکنه
وقتی احساس کنی تنها ترین تنها هستی
وقتی باد شمع های روشن اتاقتو خاموش کنه
چشمهات و ببند و از ته دل بخند که با هر لبخند روحی خاموش جان میگیردودرخت پیر جوان میشود
وقتی چشمهات دیگه اشکی برای ریختن نداره
وقتی دیگه قدرت فریاد زدن هم نداشته باشی
وقتی دیگه هرچی دل تنگت هم خواسته باشه گفته باشی
وقتی دیگه دفتروقلم هم تنهات گذاشته باشه
وقتی از درون تمام وجودت یخ بزنه
وقتی چشم ازدنیا ببندی وآرزوی مرگ بکنی
وقتی احساس کنی دیگه هیچ کس تورو درک نمیکنه
وقتی احساس کنی تنها ترین تنها هستی
وقتی باد شمع های روشن اتاقتو خاموش کنه
چشمهات و ببند و از ته دل بخند که با هر لبخند روحی خاموش جان میگیردودرخت پیر جوان میشود